مصطفی دهقان
منبع خبر : ایانا - اصلیلینک خبر : اینجا کلیک کنیدتاریخ انتشار : 07 بهمن 1394ساعت انتشار : 21:17:22
مصطفی دهقان
روزنامه نگار اقتصادی
وقتی جیمز بیلی فریزر اسکاتلندی در نیمه نخست قرن نوزدهم پا به خاک گیلان و مازندران میگذارد، در سفرنامهاش از رونق عجیب تولید ابریشم در این ایالتها مینویسد. در آن زمان حدود 80 درصد ابریشم در این ایالتها تولید میشد. این روایتی است که لرد کرزن هم آن را پیشتر تأیید کرده بود و مارکوپولو در سفرنامهاش 400 سال پیشتر از قرن نوزدهم گفته بود که ابریشم گیلان، تجار "جنوا" را از طریق "کریمه" به انزلی و رشت میکشاند. دو سال پیش از آنکه فریزر به گیلان و مازندران پا بگذارد، طاعونی سخت به جان مردم ولایات ایران میافتد، به نحوی که به روایت فریزر، تنها یکدهم از جمعیت ساری و یکنهم از جمعیت رشت، زنده میمانند.
اما فارغ از تمام توصیفاتی که جیمز بیلی فریزر از وضعیت ایران پس از "طاعون بزرگ" دارد، یک نکته در گزارش او موجود است که نقش "تولید ملی" و بازرگانی این تولیدات در خروج یک ملت را از بلایای بزرگ نشان میدهد. فریزر پس از سیاحت لاهیجان طاعونزده، گزارش میدهد: "لاهیجان پیش از آنکه به شهر شباهت داشته باشد، مانند جایی بود که استخوانهای مردگان را توده میکنند؛ اما تجارت ابریشم، عامل مهم افزایش جمعیت است و ابریشم گیلان چنان مایه وسوسه است که در مقابل آن نمیتوان مقاومت کرد. راست است که سکنه سابق درگذشته بودند، اما دیگران به شهر روی آورده و چیزی نخواهد گذشت که بازارهای لاهیجان و لنگرود، دوباره با بازرگانان پرجنبوجوش آکنده خواهد شد."
کشاورزی و تولید ملی در آن دروه اینچنین به مردم و کشورش جان دوباره داد، تجار فرهنگی را به ایران کشاند و "طاعون بزرگ" را به عقب راند.
شأن دولت، تضمین تأمین حقوق مردم و بهبود مستمر مناسبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور به نحوی است که منافع آنهایی که پذیرفتهاند از "حاکمیت طبیعت" دست بشویند و تحت "حاکمیت دولت" قرار بگیرند را حداکثری کند. این توصیفی است که جان لاک، فیلسوف لیبرالی در آمریکا و اروپا بر پایه نظرات جان لاک شکل گرفته است و قانون اساسی آمریکا بر اساس همین رساله 200 صفحهای و ایدههای آن، نگاشته شده است.
به همین دلیل است که دولت نضجیافته در قلب لیبرالیسم، همواره خود را نماینده "حداکثری کردن منافع افراد تحت حاکمیتش" میداند و برای اجرای این وظیفه هم وزارت خارجهاش را در خدمت بازرگانی دولتی کشورش و صادرات آن قرار میدهد، هم یارانه تولید به بخشهای استراتژیک و حیاتی اقتصادش میدهد و هم از جنگ و کودتا و لشکرکشی به کشور دیگر، برای تأمین ماده خام و اولیه برای صنایعش دریغ نمیکند.تاریخ خونبار دو قرن اخیر، پر از نمونههایی است در جهت تأیید این ادعا؛ از استعمار آفریقا و جنوب شرق آسیا گرفته تا کمپانی هند شرقی و اشغال هندوستان.
اما این دولت لیبرالی، غیر از سویههای جنایتبارش، سمت و سوی دیگری هم دارد. نگاهی مختصر به آمار یارانههای مستقیمی که اروپا و آمریکا به کشاورزان کشورشان اختصاص میدهند، نشان میدهد که دولتهای مدرن لیبرال، هم مزیتهای نسبیشان را خوب میشناسند و هم بهخوبی میدانند که تأمین مستقل غذا و پوشاک مردمشان، قدرتی بیمانند است که بهراحتی نمیتوان آن را به دیگری وانهاد. آمریکا بعد از بحران بزرگ در دهه 30 قرن پیش و اروپا پس از پایان جنگ جهانی دوم، برنامه منسجمی برای حمایت نقدی و بلاعوض به کشاورزان خود تدارک دیدهاند که رقمش در آمریکا سالانه 20 میلیارد دلار و در اتحادیه اروپا 85 میلیارد یورو است. تنها در اتحادیه اروپا 43 درصد از کل بودجه این اتحادیه، صرف پرداخت یارانه مستقیم به کشاورزان و کشاورزی میشود.
این نگاه دولتهای زادهشده در قلب لیبرالیسم، به حمایت از تولید و کشاورزی است؛ اما روایت طرف ایرانی از دولت لیبرالی چیست؟
روایت "عباس آخوندی"، وزیر دولت "تدبیر و امید" که از قضا خود را دانشمند اقتصادی و کاشف "رگههای مضر سوسیالیسم در اقتصاد ایران" میداند، از شأن دولت و یارانه تولید اینچنین است: "فعالان اقتصادی باید بهدنبال سیستم رقابتی میبودند، چرا که مفهوم یارانه تولید وابسته کردن کل اقتصاد به دولت است. در حالی که کل یارانه تولیدی که قرار بود پرداخت شود، در مجموع 500 میلیارد تومان بود، اما اکنون ما دلمان لک زده که بازار بگوید یارانه نمیخواهم و در مقابل دولت در قیمتگذاری دخالت نکند؛ یعنی بخش خصوصی خواستار این باشد که یارانه نگیرد، اما قیمتگذاری آزاد باشد. عمده فعالان اقتصادی بهدنبال این بودهاند که یارانه تولید را از دولت بگیرند در حالی که موضع آنها با فردی که بهدنبال دریافت 45 هزار تومان یارانه نقدی خود از دولت است، هیچ فرقی نداشت که خمیرمایه این هم بهنظر میرسد اندیشههای سوسیالیستی باشد و با این وضعیت نمیتوان منتظر توسعه اقتصادی ایران بود."
این نگاه عمومی دولت و اقتصاددانانی است که دو دهه است زمام امور کشور را در دست دارند. مشاوران اقتصادی این دولتها کسانی هستند که درک نادرستشان از اقتصاد و برنامهریزی اقتصادی و شأن دولت و حتی مکاتب اقتصادی را در قالب "جملههای رنگین" اما "طاعونی" به خورد تصمیمگیران کشور میدهند.
این تصمیمگیر اقتصادی که بناست بخشی از اقتصاد این ملک و ملت را هدایت کند، فکر میکند که اگر دولت در جهت رشد اقتصادی کشور دخالت کند، پس سوسیالیسم واقع شده است و لابد اگر دولت و وزیر مربوطه در خانهاش بنشیند و "دست نامرئی بازار" همه امورات را تنظیم کند، لیبرلیسم نازل خواهد شد. اگر قرار است بازار بیمار ایران که جولانگاه دلالان و وارداتچیهاست، خودش همهچیز را تنظیم کند و به پیش برد، چرا باید از بودجه مملکت به شمای وزیر و نماینده حقوق و مزایا داده شود؟ شأن دولت چیست؟ اگر دولت حافظ منافع ملت و برنامهریز رشد اقتصادی و بالندگی تولید در کشور نیست، پس چه وظیفه دیگری دارد؟ اینکه کارپرداز وارداتچیها باشد؟ اینکه قوای نظامی و امنیتی در اختیار داشته باشد؟ این را شرکتهای "امنیت خصوصی" مثل بلک واترز هم میتوانند انجام دهند. پس این دو کار را هم به "دست نامرئی بازار" وابگذارید، در خانههایتان بنشینید و زمام امور را به وارداتچیها بسپارید که همه را از خارج به شکل "رقابتی" وارد کنند.
اکنون طاعونی به جان این ملت افتاده که نسخه رهایی از آن را بهسختی میتوان جست. طاعون تفکری که تفسیرش از استقلال اقتصادی، "رسوب تفکرات سوسیالیستی" است که باید "پس زده شود". خوراک این تفکر را برخی از اقتصاددانان برای این تصمیمگیران فراهم میکنند که روایتش از "ملی شدن نفت"، یعنی حرکت ملتی برای کسب استقلال اقتصادی و رهبر مردمی این حرکت چنین است: "اغلب تجار و بازرگانان از ابتدا با سیر رویدادها و جریان ملی شدن صنعت نفت مخالف بودند و زمانی که مصدق از ملی کردن نفت سخن میگفت، پیشبینی وقوع فاجعه را دور از انتظار نمیدیدند. پیشبینی بازرگانان درست بود و آنها با توجه به اینکه میدانستند مصدق درک درستی از پیچیدگیهای نفت ندارد، معتقد بودند بدون کمک خارجی، دستیابی به نفت و درآمدهای نفتی امکانپذیر نیست... مصدق هیچ درک درستی از سیاست مدرن نداشت و اصولاً هیچ اعتقادی به دموکراسی هم نداشت. او یک سیاستمدار سنتی به معنای بد کلمهاش بود؛ یعنی هم سنتی بود و هم وپولیست و عوامگرا. من مصدق را نقطه عطف پوپولیسم در ایران میدانم و معتقدم نهتنها شروع نفت دولتی را باید نتیجه فاجعهبار تلاشهای او دانست که بسیاری از وجوه زشت موجود در بازیهای سیاسی را نیز باید به جریان سیاسی که مصدق و دوستان ایشان راه انداختند، ربط داد."
ولایات ایران، دو قرن پیش به اتکای تولید ملیشان و رونق کشاورزی و تولید ابریشم، توانستند از "طاعون بزرگ" رهایی یابند، اما اکنون با "طاعون" جدیدی دست به گریباناند که برای رهایی از آن، شاید کمتر تکیهگاهی بتوان یافت. طاعون تئوریزه کردن وابستگی اقتصادی در قالبی شیک و مجلسی./