شفا آنلاین>تغذیه> مشکل غذا این است که خیلی به آن توجه میکنیم. مثلا دایان را در نظر بگیرید. او مدیر ۴۸ سالهای است که در سال ۲۰۱۰ در مطالعهای درباره عادتهای غذایی مشارکت کرد.
به گزارش
شفا آنلاین، او بر این باور بود که غذا کاملا به لذت و تخیل مربوط میشود و
طی مصاحبهای گفت که مقوله غذا یعنی بحث از اینکه «چه چیزی را دوست دارم و
در مخیلهام به چه میاندیشم». او نگران متغیرهایی بود که ممکن است مانع
لذتبردنش از غذا شوند. رفتار او مانند رفتار خوراکشناسی بود که از بافت
سینه مرغی که بهروش کیسهپزی پخته شده است، انتقاد میکند یا بهخاطر
ادویه سوپ ابروهایش را درهم میکشد. دمای غذا از نظر دایان اهمیت ویژهای
داشت. او پژوهشگران را به رستورانی نزدیک دعوت کرد تا مشاهده کنند که چگونه
منوی غذا یا بهعبارتبهتر، فهرستی از غذاهای اشتهاآورِ انگشتشمار را
جستوجو میکند. هنگام صرف شام، دایان غذایش را سریع میخورد؛ اما تمام
نمیکرد. او فقط غذای پخته میخورد؛ درحالیکه هنوز بخار داغ از آن بیرون
میزد.
بنابراین
دایان، بدخوراک و ایرادگیر بود و این میتوانست بر غذایی که میخورد،
تاثیر زیادی بگذارد؛ چراکه برای اینکه غذای خاصی را واقعا دوست داشته
باشید، غذایی که نه خیلی شور باشد و نه خیلی شیرین، باید از دیگر انواع
غذاها امتناع کنید. اما دایان در حقیقت از درمانگی عمیقی شاکی بود.
انتخابهای دایان بیشتر نشان از آشفتگی داشتند تا زیادهروی. غذایی که در
رستوران، نمایشوار سفارش میداد، چیزی نبود جز تخممرغی ساده روی نان
برشته، که بهمحض سرد شدن حالش را به هم میزد. او که به سن پنجاهسالگی
نزدیک میشد، احساس میکرد مادرش را رنجانده است؛ چون بدخوراکی و
ایرادگیریاش باعث شده بود تا هرگز نتواند بر سر میز غذا با مادرش همراه
شود. دوستانش نیز دیگر او را به شام دعوت نمیکردند. میخواست راه و روش
خود را تغییر دهد؛ اما درباره اینکه میتواند یا نه تردید داشت. دایان با
نوع خاصی از رژیم غذایی زندگی میکرد: پنیر پرورده، غلات صبحانه، چیپس
سیبزمینی و نان برشخورده.
البته
این سلیقههای غذایی و اضطرابهایی که غالبا بعد از آنها عارض میشود،
غیرعادی نیست. بی ویلسون، تاریخدانِ انگلیسی، در کتاب لقمه اول به مطالعه
چگونگیِ فراگیریِ خوردن در کودکی و شکلگیری عادتهای غذایی در بزرگسالی
میپردازد. این کتاب علاوه بر عوارض منفی عادتهای غذاییِ آشفته بر سلامتی،
رفتارهای عجیب مردم در زندگی اجتماعی و حرفهای را نیز توصیف میکند: مثلا
دختری هنگام انتخاب دانشگاه میخواهد مطمئن شود که کافهتریای دانشگاه
موردنظرش پیتزای موردعلاقهاش را سرو میکند یا نه؛ یا دختری دیگر مجبور
میشود با زنگزدن به هر رستورانی که میخواهد برود، کاملا مطمئن شود که در
آن رستوران همبرگر را بدون هیچ مخلفاتی میپزند. حاصل هیچیک از این
موقعیتها تفاوت چندانی با وضعیت این شخص ندارد: فردی که دامنه گستردهای
از غذاهای مختلف را دوست دارد؛ اما دستآخر برای ناهار، ساندویچ و برای
شام، پیتزا میخَرَد. این کشمکشهای روزانه نمونههای گویایی از خصلتی
بسیار بد است: حتی اگر غذاهای مغذی و کامل در دسترس باشند و ما از عهده
هزینهشان برآییم و نیز به خوردنشان میل داشته باشیم، باز هم خوردنِ این
نوع غذاها برای ما سخت است. چرا؟
هرگونه
گزارش از رژیم غذایی غربی در قرن بیستویکم تصویری یاسآور و پر از
شیرینیجات خواهد بود. طی مطالعهای در سال ۲۰۰۲ درباره غذاهای موردعلاقه
بچهّها، مشخص شد که والدین نیز همان ذرت، نان قندی، گوشت و پیتزای محبوب
بچههایشان را دوست دارند. غذاهای چاقکننده نوستالژیک و مخصوص بچهها،
بخشی از زندگی روزمره ما شدهاند: ویلسون از «شیر غلات» میگوید که در
بوفههای موموفوکو در نیویورک فروخته میشود و نیز از افزایش بستنی با طعم
کیک تولد که از بچهها میخواهد غیر از روز تولد، در ۳۶۴ روزِ دیگر سال هم،
آن را بخورند. در سال ۲۰۰۶ امریکاییها بهطور متوسط روزانه ۲۵۳۳ کالری
غذا میخوردند که ۴۲۲ کالری از این مقدار به مصرف نوشیدنیها مربوط میشود؛
حالآنکه در سال ۱۹۷۷ این مقدار ۲۰۹۰ کالری بود. در برخی مطالعات مربوط به
حجم وعده غذایی، خستگی را دلیلی رایج برای دستکشیدن از خوردن بیان
کردهاند.