قصه پرندگان شهرم غصه دارد/ برای این وضعیت تأسف می‌خورم

ای کاش می شد پرندگان خبر می‌خواندند. یک خبر خوب برای پرندگان که به یکدیگر اطلاع بدهند و از این فرصتی که برایشان پیش آمده استفاده کنند. "ایستگاه استراحت و تغذیه برای پرندگان در شوش راه اندازی شد"

گفت وگو: قاسم منصور آل کثیر
 
ای کاش می شد پرندگان خبر می‌خواندند. یک خبر خوب برای پرندگان که به یکدیگر اطلاع بدهند و از این فرصتی که برایشان پیش آمده استفاده کنند. "ایستگاه استراحت و تغذیه برای پرندگان در شوش راه اندازی شد" چگونه می شود به پرندگان اطلاع داد که بیایند و در این ایستگاه، خوراکی های خوب بخورند و َپر بکشند به هر جا که دوست دارند. این موضوع، دغدغه رضا شده است. رضا حیوری کلوچه فروش شوشی که اتفاقا دوست نداشت نام و نشانی از او آورده شود مدتی است با نصب چند تابلوی هشدار روبه روی مغازه اش، محلی برای استراحت پرندگان ترتیب داده. رضا می‌گوید قصه ی پرندگان شهرش پر از غصه است.

مغازه کلوچه فروشی رضا دقیقا در خیابان اصلی شهر شوش قرار دارد. يك درخت بالا بلند با سرِ پر پشتي از شاخ و برگ، روبروي مغازه ي رضا ايستاده و گاهي از ارتفاع دومتري اش، ردِ جوي آبي را ديد مي زند كه آهسته و پيوسته از كنارش مي گذرد. كلوچه فروشي رضا در آن حوالي تنها نيست؛ در دو سوي راست و چپش كساني شيريني و سبزي مي فروشند. پرندگاني كه كنار يك تابلوي هشدارفرود مي آيند و چند لحظه اي به زمين نوك مي زنند و خرده هاي كلوچه را برمي چينند و دوباره راهشان را تا فراز آسمان مي كشند و مي روند، چنان حس كنجكاوي ام را با خود همپا كرد كه به سراغ رضا رفتم و با او به گفتگو نشستم.
 
 
*شک به همسایه

ایده ایستگاه استراحت پرندگان چطور سراغت آمد؟

شوهانی 2

رضا کمی مکث می کند؛ کلماتش را پيش از بر زبان آوردن مزمزه می کند و مي‌‍‌گويد:  آخر وقت يك روز كاري  یعنی حدود ساعت یک ظهر و قبل از پایین کشیدن کرکره‌ی مغازه، مقداری کنجد و کلوچه خورد شده جلوي درِ مغازي مي‌ماند. عصرها که براي شروع شيفت عصر دوباره به مغازه برمي گشتم، متوجه می شدم اثری از کنجد و خورده ریزه های کلوچه نیست و جلوي در مغازه كاملا تمييز شده است. همیشه فکر می‌کردم کار همسایه کناری ام باشد و به این فکر بودم که روزی از او بابت این کارش تشکر کنم؛ اما انگار داستان چیز دیگری بود.
 
یعنی کار همسایه نبود؟

نه. یک روز طبق معمول کرکره مغازه را پایین کشیدم و هنوز از آنجا زياد دور نشده بودم كه صدای گنجشک ها و کبوترها به گوشم رسيد. پرنده ها بالای درخت کنار مغازه ام منتظر بودند درِ مغازه را ببندم و از آنجا بروم تا با خیال راحت باقی مانده کلوچه ها و کنجدها را بخورند. از آن روز تصمیم گرفتم کاری کنم که پرنده ها راحت تر باشند و باقی مانده ي کلوچه ها را راحتر بخورند. چون روبه روی مغازه ام دقیقا جایی که ماشین ها پارک می کردند هم مقداری کنجد ریخته می شد و باید کاری می کردم که دیگر ماشینی آنجا پارک نکند و پرندگان بتوانند با آسوده خيالي به خوردن خرده كلوچه ها و كنجد ها برسند.
 
با گذاشتن اين تابلوي هشدار، رانندگان رعایت می کنند و دیگر ماشینی روبروی مغازه ات پارک نمی کند؟
تا حدودی رعایت می کنند. به جوشکار محله مان سفارش دادم تابلوی هشدار را دقیقا شبیه به تابلوهای هشدار راهنمایی و رانندگی برایم بسازد. در تابلوی هشدار، عکس یک پرنده کشیدم که برای رانندگان سوال برانگیز باشد. حاشیه های تابلو را نیز نوار قرمز چسباندم. تا حالا هم مشکلی برای این ایستگاه پیش نیامده است.

 
*گنجشکان نمی‌خوانند

تنها هدفت سیر شدن پرندگان است؟

فقط غذا خوردن پرندگان هدفم نیست. شما تصور کنید کسی خانه تان را خراب کند. چه حسی به شما دست می دهد؟! من سعی می کنم با این کار به شهروندان بگویم به پرنده ها  و لانه هايشان احترام بگذارند و به حريم آن ها تعدی نکنند. از وقتي سن و سالي نداشتم و كودك بودم تا همين حالا بسیاری از افراد را دیده ام که پرندگانی را خانه خراب كرده اند. احترام به پرنده احترام به شخصیت خودمان است.
من حتی با شکار پرندگان هم خیلی مخالفم. کمتر از 10 سال پیش را که تصور می کنم در بعد از ظهرهاي همین فصل، چنان صدای گنجشک ها از درختان بیرون می زد که گوش همه به آن ها عادت داشت. حالا هیچ صدایی از گنجشک ها شنیده نمی شود. حتی برخی در همین خیابان درخت‌های مقابل مغازه شان را قطع اند بخاطر اینکه خيال مي كردند نمای مغازه بهم خورده است. من تنها احساس تاسف می كنم  برای چنین وضعیتی.


ایستگاه کبوتر2

چند مدت است این کار را می‌کنید؟ آیا کسی از این کار شما ایده گرفته است؟

حدود شش ماه است که این کار را میکنم اما هدفم این نیست همه مردم در مقابل مغازه هایشان این کار را بکنند. هدف، پیامی است که هر شهروندی ممکن است از این کار بگیرد و همین که اين پيام به آن ها منتقل شود براي من كافي ست. بدون شک هر کسی که پیام را دریافت کرد ممكن است بعدها  به نحوی دیگر از پرندگان حمایت كند. اما احساس می کنم کسی دیگر پرندگان را دوست ندارد.
 
چقدر بدبینی...

می دانی؟ همیشه می گویند: رضا تو خیلی بد بینی. من هم جوابشان را می دهم كه من بدبین نیستم جهان ما بد است. به نظرم بدبینی تنها راه نجات محیط زیست ماست. انسان خوش‌بین انگیزه اي برای دخالت در رفع مصائب پيرامونش ندارد.. واقعیت انقدر افتضاح است که تلاش می کنم در چارچوب توانایی‌ام تغییرش دهم.
 
غصه‌ی ناتمام


گفت وگویم با رضا تمام می شود، به او دست می دهم و او در پايان مي گوید: تو هم مراقب پرندگان باش. در جوابش به اين جمله تكيه مي كنم: خوش بحال شهری که ناامیدی چون تو دارد و همواره درس امید می دهد.
 
شاید همه یادشان باشد کمتر از 10 سال پیش آنقدر به صدای گنجشک‌های روی درختان عادت کرده بودیم که دیگر آنها را نمی‌شنیدیم و برایمان عادی شده بود؛ درست مثل صدای کولرهای شهرهایمان. اما حالا بعد از یک دهه، دیگر هیچ گنجشکی روی درختی نمی‌خواند. از همان دوران كودكي در پايان هر قصه‌اي به گوشمان مي‌خوانند: "قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونه ش نرسید." اما قصه پرندگان شهر ما طور دیگری تمام می‌شود. آنها به خانه شان می رسند اما اثری از آن نمی بینند..

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 536870

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 9 =